Pages

Thursday, April 22, 2010

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

عروسک چوبی در میان جنگل تیرو تار گم شده بود…. راه خانه فرشته مهربان را پیدا نمی کرد…..به هر طرف که نگاه می کرد سرابی از خانه از فرشته مهربان رو می دید.اما وقتی نزدیک می شد اون سراب محو می شد…..رسید به جایی که سنگ قبری را دید که رویش نوشته شده بود:
<<آرمگاه فرشته مهربان که از دست پینوکیو دق کرد و مرد>>

نوشته بالا چند خطی بود از داستان پینوکیو که اکثر ما ها توی دوران کودکی کارتونش رو دیدیم.


خوب حالا بیاین طبق عادت دوران کودکی خودمون رو جای شخصیت اصلی بزاریم.آره یعنی ما پینوکیو باشیم!!! اشکالی که نداره؟ اتفاقا به نظر من مناسب ترین نقشی هست که توی زندگی کاملا مناسب ما آدم ها هست.اشتباه نکنید،منظورم جنبه ی منفی داستان و دروغگو بودن پینوکیو نیست.

اگر درست چشمامون رو باز کنیم میبینیم که ما همون پینوکیو هستیم که  وسط این جنگل تاریک گم شدیم.دنبال سراب خانه ی فرشته مهربان هستیم.اما فرشته مهربان کیه؟ فرشته مهربان نماد خداوند است که سعی داره پینوکیو رو در رسیدن به بهشت موعود یاری کنه.بهشتی که پینوکیو باید از مسیر طولانی  زندگی دشوار این دنیا عبور کنه تا شایسته پسر بچه شدن رو پیدا کنه و به اون جا برسه.
خوب پس گربه نره و روباه مکار چی؟؟؟
پینوکیو توی این راه تنها نیست. از یه طرف جوجه اردکی است به اسم جینا که زیر کلاه پینو کیو هست.از طرف دیگه گربه نره و روباه مکار.
روباه همیشه سعی داره پینوکیو رو از بازگشت به خونه پدری منحرف کنه.در این راه هم استدلال های زیادی رو می یاره که تموم اون ها در ظاهر به نفع پینوکیو هست،اما در آخر تنیجه چیز دیگه ایی میشه. روباه نماد جنبه استدلال گر نفس ماست.به همین علت پای شکسته داره و با عصا راه می ره:
                                    پای استدلالیان چوبین بود    پای چوبین سخت بی تمکین بود
اما گربه نماد جنبه کوته بین و حریص نفس است.به خاطر همین چشم های نزدیک بین داره و عینک می زنه.
خوب روشنه که جینا هم نماد وجدان ماست که سعی داره همیشه مقصد اصلی رو به پینوکیو یاد آوری کنه.
جالب شد نه؟ یه داستان به این معمولی عرفان به زیبایی رو در خودش جا داده. توی این داستان مسیر کامل زندگی آدم رسم شده. از زمانی که پدر ژپتو(نماد جنبه خالقیت خدا) عروسک چوبی رو خلق کرد و اون عروسک به دلیل اشتباه خودش از خونه دور افتاد تا زمانی که پسر بچه شدو به منزل نهایی رسید.
سرتاسر داستان نماد راه جلوی روی ماست.
پس یادمون باشه همه ما اومدیم که پسر بچه بشیم.نه این که مشغول این سیرک(دنیا) بشیم.یادمون باشه که خر نشویم(وقتی احساسات انسانی از بین می ررود و کم کم تبدیل به حیوان می شویم).
زیر بیدی بودم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم و گفتم:
چشم را باز کنید،آیتی بهتر از این می خواهید،
می شنیدم که به هم می گفتند:
سحر می داند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بر دارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم
اما توی این راه تنها هم نیستیم.بعضی وقت ها حوادثی پیش می یاد که ما رو از خواب غفلت بیدار می کنه(مثل آتش گرفتن سیرک) و ما رو از خر بودن نجات می ده.بعضی وقت ها هم در اوج سرگشتگی و پشیمونی بزغاله ای سفید در وسط این جنگل تاریک پیدا میشه  که راه خونه فرشته مهربون رو با ما نشون بده…..



.

Thursday, April 15, 2010

برنامه اول رادیو فرشید منافی(F&M Radio)



نمی دونم با فرشید منافی آشنا هستید یا نه. بهترین مجری رادیویی که من تا حالا دیدم.بهترین نه فقط به خاطر صدای جذابش،نه فقط به خاطر اجرا های فوق العادش، به خاطر راهی که توش قدم گذاشت. راهی که یک سرش جوونی بود و اون سرش بی انتها.بدون هیچ دست اندازی،چاله ایی، و....

بعد از این که فرشید منافی از رادیو جوان رفت یه مدتی ازش خبری نبود،تا این که  سایت شخصی خودش رو افتتاح کرد:

تا حالا 4 تا برنامه اجرا کرده که روی سایتش قرار داده.تمام برنامه ها هم توی استودیو شخصی ساخته شده. فقط مشکلی که هست سایتش خیلی سنگینه و تقریبا برای کسایی که به اینترنت پر سرعت ندارن غیر قابل استفادس.!!!!

من برنامه ها رو گرفتم و توی سرور های مختلق براتون آپلود کردم تا بتونید راحت برنامه ها رو دانلود کنید.

قسمت اول:      








پسورد فایل: shazdeh-kocholo 



قدم اول

سلام.
اصولا رسم هست که توی اولین پست از اهداف!!! ایجاد وبلاگ بگن…. از این که قراره چی بنویسن…. اما از اون جایی که راه و رسم آدم های این اخترک(شما بخونید زمین) برای شازده کوچولو نا مانوس هست گفتم بهتره به جای این حرف ها،صحبت های یه دوست رو دوباره تکرار کنم:

روباه گفت: - آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند می تواند سر در آرد. انسان ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جورحاضر آماده از دکان ها می خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست... تو اگر دوست می خواهی خب منو اهلی کن!
.
.
.
.


به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظه ی جدایی که نزدیک شد
روباه گفت: - آخ! نمی توانم جلو اشکم را بگیرم.
شهریار کوچولو گفت:  تقصیر خودت است. من که بدت را نمی خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: همین طور است.
شهریار کوچولو گفت:  آخر اشکت دارد سرازیر می شود!
روباه گفت:  همین طور است.
- پس این ماجرا فایده ای به حال تو نداشته.
روباه گفت:  چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.
بعد گفت:  برو یک بار دیگر گل ها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می کنیم و من به عنوان هدیه رازی رابهت می گویم.
شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گلها رفت و به آن ها گفت: - شما سرِ سوزنی به گل من نمی مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه ی عالم تک است.
گل ها حسابی از رو رفتند.
شهریار کوچولو دوباره درآمد که: - خوشگلید اما خالی هستید. برای تان نمی شود مُرد. گفت وگو ندارد که گلِ مرا هم فلان ره گذر می بیند مثل شما. اما او به تنهایی از همه ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشت هام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته ام (جز دو سه تایی که می بایست شبپره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه گزاری ها یا
خودنمایی ها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتن هاش نشسته ام، چون او گلِ من است.
و برگشت پیش روباه.
گفت: - خدانگه دار!
روباه گفت: - خدانگه دار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی بیند.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: - نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی بیند.
- ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده ای.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: - به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ام.

روباه گفت: - انسان ها این حقیقت را فراموش کرد هاند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرد های مسئولی. تو مسئول گُلِتی... شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: - من مسئول گُلمَم


.