عروسک چوبی در میان جنگل تیرو تار گم شده بود…. راه خانه فرشته مهربان را پیدا نمی کرد…..به هر طرف که نگاه می کرد سرابی از خانه از فرشته مهربان رو می دید.اما وقتی نزدیک می شد اون سراب محو می شد…..رسید به جایی که سنگ قبری را دید که رویش نوشته شده بود:
<<آرمگاه فرشته مهربان که از دست پینوکیو دق کرد و مرد>>
خوب حالا بیاین طبق عادت دوران کودکی خودمون رو جای شخصیت اصلی بزاریم.آره یعنی ما پینوکیو باشیم!!! اشکالی که نداره؟ اتفاقا به نظر من مناسب ترین نقشی هست که توی زندگی کاملا مناسب ما آدم ها هست.اشتباه نکنید،منظورم جنبه ی منفی داستان و دروغگو بودن پینوکیو نیست.
اگر درست چشمامون رو باز کنیم میبینیم که ما همون پینوکیو هستیم که وسط این جنگل تاریک گم شدیم.دنبال سراب خانه ی فرشته مهربان هستیم.اما فرشته مهربان کیه؟ فرشته مهربان نماد خداوند است که سعی داره پینوکیو رو در رسیدن به بهشت موعود یاری کنه.بهشتی که پینوکیو باید از مسیر طولانی زندگی دشوار این دنیا عبور کنه تا شایسته پسر بچه شدن رو پیدا کنه و به اون جا برسه.
خوب پس گربه نره و روباه مکار چی؟؟؟
پینوکیو توی این راه تنها نیست. از یه طرف جوجه اردکی است به اسم جینا که زیر کلاه پینو کیو هست.از طرف دیگه گربه نره و روباه مکار.
روباه همیشه سعی داره پینوکیو رو از بازگشت به خونه پدری منحرف کنه.در این راه هم استدلال های زیادی رو می یاره که تموم اون ها در ظاهر به نفع پینوکیو هست،اما در آخر تنیجه چیز دیگه ایی میشه. روباه نماد جنبه استدلال گر نفس ماست.به همین علت پای شکسته داره و با عصا راه می ره:
خوب روشنه که جینا هم نماد وجدان ماست که سعی داره همیشه مقصد اصلی رو به پینوکیو یاد آوری کنه.
جالب شد نه؟ یه داستان به این معمولی عرفان به زیبایی رو در خودش جا داده. توی این داستان مسیر کامل زندگی آدم رسم شده. از زمانی که پدر ژپتو(نماد جنبه خالقیت خدا) عروسک چوبی رو خلق کرد و اون عروسک به دلیل اشتباه خودش از خونه دور افتاد تا زمانی که پسر بچه شدو به منزل نهایی رسید.
سرتاسر داستان نماد راه جلوی روی ماست.
پس یادمون باشه همه ما اومدیم که پسر بچه بشیم.نه این که مشغول این سیرک(دنیا) بشیم.یادمون باشه که خر نشویم(وقتی احساسات انسانی از بین می ررود و کم کم تبدیل به حیوان می شویم).
زیر بیدی بودم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم و گفتم:
چشم را باز کنید،آیتی بهتر از این می خواهید،
می شنیدم که به هم می گفتند:
سحر می داند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بر دارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم
اما توی این راه تنها هم نیستیم.بعضی وقت ها حوادثی پیش می یاد که ما رو از خواب غفلت بیدار می کنه(مثل آتش گرفتن سیرک) و ما رو از خر بودن نجات می ده.بعضی وقت ها هم در اوج سرگشتگی و پشیمونی بزغاله ای سفید در وسط این جنگل تاریک پیدا میشه که راه خونه فرشته مهربون رو با ما نشون بده…..
.
اگر درست چشمامون رو باز کنیم میبینیم که ما همون پینوکیو هستیم که وسط این جنگل تاریک گم شدیم.دنبال سراب خانه ی فرشته مهربان هستیم.اما فرشته مهربان کیه؟ فرشته مهربان نماد خداوند است که سعی داره پینوکیو رو در رسیدن به بهشت موعود یاری کنه.بهشتی که پینوکیو باید از مسیر طولانی زندگی دشوار این دنیا عبور کنه تا شایسته پسر بچه شدن رو پیدا کنه و به اون جا برسه.
خوب پس گربه نره و روباه مکار چی؟؟؟
پینوکیو توی این راه تنها نیست. از یه طرف جوجه اردکی است به اسم جینا که زیر کلاه پینو کیو هست.از طرف دیگه گربه نره و روباه مکار.
روباه همیشه سعی داره پینوکیو رو از بازگشت به خونه پدری منحرف کنه.در این راه هم استدلال های زیادی رو می یاره که تموم اون ها در ظاهر به نفع پینوکیو هست،اما در آخر تنیجه چیز دیگه ایی میشه. روباه نماد جنبه استدلال گر نفس ماست.به همین علت پای شکسته داره و با عصا راه می ره:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
اما گربه نماد جنبه کوته بین و حریص نفس است.به خاطر همین چشم های نزدیک بین داره و عینک می زنه. خوب روشنه که جینا هم نماد وجدان ماست که سعی داره همیشه مقصد اصلی رو به پینوکیو یاد آوری کنه.
جالب شد نه؟ یه داستان به این معمولی عرفان به زیبایی رو در خودش جا داده. توی این داستان مسیر کامل زندگی آدم رسم شده. از زمانی که پدر ژپتو(نماد جنبه خالقیت خدا) عروسک چوبی رو خلق کرد و اون عروسک به دلیل اشتباه خودش از خونه دور افتاد تا زمانی که پسر بچه شدو به منزل نهایی رسید.
سرتاسر داستان نماد راه جلوی روی ماست.
پس یادمون باشه همه ما اومدیم که پسر بچه بشیم.نه این که مشغول این سیرک(دنیا) بشیم.یادمون باشه که خر نشویم(وقتی احساسات انسانی از بین می ررود و کم کم تبدیل به حیوان می شویم).
زیر بیدی بودم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم و گفتم:
چشم را باز کنید،آیتی بهتر از این می خواهید،
می شنیدم که به هم می گفتند:
سحر می داند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بر دارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم
اما توی این راه تنها هم نیستیم.بعضی وقت ها حوادثی پیش می یاد که ما رو از خواب غفلت بیدار می کنه(مثل آتش گرفتن سیرک) و ما رو از خر بودن نجات می ده.بعضی وقت ها هم در اوج سرگشتگی و پشیمونی بزغاله ای سفید در وسط این جنگل تاریک پیدا میشه که راه خونه فرشته مهربون رو با ما نشون بده…..
.